پاییز فصلی عجیب است. بسیار عجیب. فصلی آرام که میشود ، شاعر شد ، عاشق شد ، میشود دوست داشتن را صرف کرد. پاییز شبیه دامن دخترکان قشقایی است. پر چین، پررنگ، پراست از نت ، از موسیقی. خواندن پاییز را اگر بلد باشی میتوانی ساعتها بنشینی رو همان نیمکت سنگی و فرود آمدن برگهای زرد و نارنجی را از شاخه تماشا کنی.
حالا من و تو نشستهایم اینجا، نزدیک به خیابان های سرد مه گرفته، نزدیک به تنه های صبور درختانی که آخرین برگُ و بار خود را میدهند دست نسیم. نشسته ایم اینجا و بی عجله منتظر رسیدن آخرین روزهای این فصل عاشقانهایم. دلتنگی برای پاییز را میدهیم به دستان پر حرارت یلدا، که جمع کند تک تک ما را کنار هم. بهانهای باشد برای لبخند های قشنگ، بهانهای باشد برای شروع یک شب طولانی، برای اینکه دلمان قرص باشد به شانههایی امن ، که بیمی نداشته باشیم از سرمای استخوان سوز زمستان.
جمع میشویم کنار هم به یاد کرسی مهربان مادر بزرگ، به یاد کاسه ی گل سرخی ، لبالب از انار دان کرده، به یاد عطر خوش چای دارچین. یلدا را جمع می شویم کنار هم و باز با چهرههایی بشاش، عاشق عاشقانههای هم می شویم.
تفعل میزنیم به سروده های پر مهر حافظ و در دل دنیا را خوب و زیبا می خواهیم برای هم، سرخ تر از رنگ هندوانه ی شیرین، سرخ تر از یاقوت های دانه دانهی انار، سرخ تر از هر سرخ دیگری، دنیا را عاشقانه و مهربان میخواهیم برای هم. پس بیا قبل رسیدن زمستان سرد دستها را به هم دهیم و عهد کنیم با هم مهربان باشیم. انقدر که هیچ سرمایی، هیچ برفی، بورانی، نتواند از گرمی نگاهمان، از عاشقانگیهایمان کم کند. و یلدا را شاهد بگیریم بر عهدهایمان .
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت گیفت آس می باشد.